افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت
یکشنبه 28 تیرماه 1388 این هم شعری زیبا از سعدی در باره ی گذر عمر: خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم+دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم+پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم ما کشته نفسیم و بسی آه برآید+ از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم؟ افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت +ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است + نامرد که ماییم، چرا دل بسرشتیم؟ ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت + ما، مور میان بسته روان بردرو دشتیم ایام جوانی چو شب و روز برآمد+ ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم واماندگی اندر پس دیوار طبیعت+حیف است دریغا که در صلح بٍهَشتیم چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند+یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم ما را عجب ارپشت و پناهی بود آن روز+کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم گر خواجه شفاعت بکند روز قیامت + شاید که زمشاطه نرنجیم که زشتیم باشد که عنایت برسد ورنه مپندار + با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان + یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم.