کوزه هر چه خالی تر پر هیاهوتر!
یکشنبه 18 اسفند 1387
متن زیر بخشی از خاطرات داستان گونه دکتر مهاجرانی است که بسیار شیرین، آموزنده و دلنشین است:
.... دوباره کوزه را در آب فشردم. قل قل قل... کوزه پر آب شد و آرام و سنگین! " دیدی چه شد؟" " پر آب شد!" حاج آخوند خندید. تیغه ای از آفتاب هم بر برگ های نوک صنوبر ها افتاده بود. برگ های سبز و نقره ای که برق می زدند. گفت:" دیدی تا وقتی خالی بود چقدر سر و صدا می کرد. وقتی پر شد آرام گرفت. آدم ها هم مثل همین کوزه اند. هر که پر هیاهو تر خالی تر... وقتی پر شد آرام و سنگین می شود." ایستاده بود افق را نگاه می کرد. خواند با آواز...با صدای بلند. با خودم گفتم این صدا به خانه ما می رسد و الان چهره و چشمان پدر بزرگم غرق خنده می شود و می گوید: صدای حاج اخوند...
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکسته ای دمی آبی سرد
مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
متن زیر بخشی از خاطرات داستان گونه دکتر مهاجرانی است که بسیار شیرین، آموزنده و دلنشین است:
.... دوباره کوزه را در آب فشردم. قل قل قل... کوزه پر آب شد و آرام و سنگین! " دیدی چه شد؟" " پر آب شد!" حاج آخوند خندید. تیغه ای از آفتاب هم بر برگ های نوک صنوبر ها افتاده بود. برگ های سبز و نقره ای که برق می زدند. گفت:" دیدی تا وقتی خالی بود چقدر سر و صدا می کرد. وقتی پر شد آرام گرفت. آدم ها هم مثل همین کوزه اند. هر که پر هیاهو تر خالی تر... وقتی پر شد آرام و سنگین می شود." ایستاده بود افق را نگاه می کرد. خواند با آواز...با صدای بلند. با خودم گفتم این صدا به خانه ما می رسد و الان چهره و چشمان پدر بزرگم غرق خنده می شود و می گوید: صدای حاج اخوند...
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکسته ای دمی آبی سرد
مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
نظرات