هوس سفر نداری؟

یکشنبه هشتم شهریور ماه 1388

استاد شفیعی کدکنی هم بار سفر بست و از ایران رفت. خبر خوشحال کننده ای نیست. چرا شرایط را به وضعی درآوریم که آن ها که می دانیم دلسوزند و متعهد به این خاک و کشور بروند. تا هستند که قدرشان را نمی دانیم وقتی می روند در حسرت می مانیم. نه اینکه خیلی ها که می روند در کشور غریب لذت می برند، نه! بلکه شرایط به نحوی رقم می خورد که حاضرند همه ی سردی غریبه ها را بر گرمی خودی ها ترجیح دهند! بگذریم، این شعر از استاد شفیعی کدکنی زبان حال خود من در این ایام در دانشگاه بیرجند است. احساس اینکه اگر بروم شاید برای خودم و حتی برای سیستمی که در دانشگاه وجود دارد بهتر است:

به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا , هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما.... چه کنم که بسته پایم....
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم

سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

طرح بلوکی تصادفی شده

کاربرد میانگین هارمونیک یا همساز

کوزه هر چه خالی تر پر هیاهوتر!