صبر و خشونت
چهارشنبه 17 شهریور 1389
سعدی می سراید:
شنیدم که وقتی سحرگاه عید + ز گرمابه آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بیخبر+ فرو ریختند از سـرایی به سر
همی گفت شولیده دستار و موی+ کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس، من درخور آتشم+ به خاکستری، روی در هم کشم؟!
شنیدم که وقتی سحرگاه عید + ز گرمابه آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بیخبر+ فرو ریختند از سـرایی به سر
همی گفت شولیده دستار و موی+ کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس، من درخور آتشم+ به خاکستری، روی در هم کشم؟!
و آیا ما می توانیم به چنین مقامی برسیم که در لحظات حساس زندگی، برای به خاک مالیدن نفس سرکش مان، صبر پیشه کنیم و خشونت نورزیم؟