ثبت نام در کتابخانۀ امام رضا بیرجند: برو ضامن بیار

3 دی 1389

مطلب قبلی رو که در مورد کتابخانه نوشتم، یاد حادثه ای افتادم که خیلی سعی کردم از ذهنم پاکش کنم! حادثه ای به غایت تأسف آور!

چند هفتۀ قبل به درخواست دخترم که می گفت معلم اش گفته باید از کتابخانۀ امام رضا (ع) کتابی به امانت بگیرد، به این کتابخانه در میدان موزه بیرجند رفتم. محض احتیاط کپی شناسنامه، عکس و کارت کارمندی تأیید کنندۀ عضو هیأت علمی دانشگاه را هم برداشتم. در آنجا جوانکی که اگر می خواست من را در دانشگاه ببیند باید یکی، دو ماه منتظر می شد و مشغول بازی کردن با رایانه اش بود، بعد از نگاهی به من و مدارک که روی میزاش گذاشته بودم، از بالای عینک اش گفت: برو ضامن بیار!؟ نگاهی به لباس ام کردم، فکر کردم احتمالاً قیافه و یا لباس ام به شکلی است که او مشکوک شده. مشکلی در لیاس نداشتم. حدس زدم شاید نشنیده! تکرار کردم: حتی با اینکه عضو هیأت علمی دانشگاه هستم؟ سرش را پایین انداخت و به برگه ای که آن طرف تر بود اشاره کرد. یعنی وقتم را نگیرد برو ضامن بیار! خواستم به رئیس اش و بالاتر شکایت ببرم! ولی منصرف شدم چون احساس کردم هم وقت ام گرفته خواهد شد و هم نهایتاً به عذر خواهی منتهی و باز برای او و سیستمی که ما در آن زندگی می کنیم، روز از نو و روزی از نو. او و کتابخانه ای که در آن کار می کند، متأسفانه، نمایندۀ فرهنگ، ادب و روح جمعی ما هستند.

به یاد آوردم چند وقت پیش خانمی تماس گرفت و درخواست وقت مشاوره کرد. وقتی را در دانشگاه تنظیم و حدود یک ساعتی در موردی به او مشاوره دادم. در موقع خداحافظی گفت شوهرام در کتابخانۀ امام رضا کار می کند. با خود اندیشیدم: احتمالاً نوع برخورد من با مراجعان ام خلاف قاعده است. چند روز این قضیه آزارم داد تا توانستم از ذهن پاکش اش کنم.

پست‌های معروف از این وبلاگ

طرح بلوکی تصادفی شده

کاربرد میانگین هارمونیک یا همساز

کوزه هر چه خالی تر پر هیاهوتر!